شهر سرگرمی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


من تموم قصه هام قصه ی توست

 

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگین اون از غصه ی توست

یه دفه مثله یه اهو توی صحرا ها رمیدی

بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ و ندیدی

دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن

اونا با دندون تیز به کمینت نشینن

الهی من فدای تو چیکار کنم برای تو

اگه توی بیابونا خاری بره به پای تو

یه دفه مثله  پرنده  قفس عشقو شکستی

 پر زدی تو اسمونا رفتی اون دورا نشستی

دل نبود توی دلم گم نشی تو کوچه باغا

غروبا که تاریکه نریزن سرت کلاغا

نخوره سنگی به بالت پر ت نشه فکرو خیالت

من تموم قصه هام قصه ی توست

یه دفه مثله یه گل رفتی تو دست خزون

سیل بارون و تگرگ میومد از اسمون

بردمت تو گلخونه که نریزه تو سرت

که یوقت خیس نشه یخ  کنه بالو پر ت

نشکنی زیر تگرگ نریزه از تو یه برگ

من تموم غصه هام غصه ی توست

یه دفه مثله یه شمع داشتی خاموش میشدی

اگه  پروانه  نبود تو فراموش میشدی

اره  پروانه  شدم که  پر ام سوخته شه

تا اتیش دل تو به دلم دوخته شه

که بسوزه پر و بالم که راحت بشه خیالم

دارم از تو مینویسم تو که غم داره نگات

اگه دوس داشتی بگو تا بازم بگم برات

انقدر میگم تا خسته شم

با عشقه تو شکسته شم


نويسنده: تاريخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

زندگی یعنی چه؟ (سهراب سپهری)

زندگی یعنی چه؟ (سهراب سپهری)


شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد

نويسنده: طاهر تاريخ: چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وحشی بافقی

وصیت نامه ای متفاوت از وحشی بافقی

 

 

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید ؛        همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا   سیــــر  شــــرابــــــش   بدهید ؛        مست مست  از  همه  جا    حـــال  خرابش  بدهيد

بر      مزارم      مــگــذاریــد     بـیـــاید   واعــــــظ ؛        پـیــر   میخانه   بخواند    غــزلــی     از   حــــافـــظ

جای   تلقــیـن   به   بالای   سرم   دف   بـــزنیـــد ؛         شاهدی   رقص  کند   جمله   شما   کـــف     بزنید

روز   مرگــم   وسط   سینه   من    چـــاک    زنیـد ؛        اندرون   دل   مــن    یک    قـلم    تـاک      زنـیـــــــد

روی   قــبـــرم    بنویـسیــد    وفــــادار     برفـــت ؛        آن   جگر   سوخته   خسته  از این    دار   برفــــت"

نويسنده: طاهر تاريخ: یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شرح پریشانی

خیلی وقت پیش میخواستم این شعرو واستون بزارم ولی دنبال متن کاملش میگشتم خودم این شعرو خیلی دوست دارم  شما هم از دست ندینش. شرح پریشانی ترکیب بندی منحصر به فرد در زبان فارسی، از سروده‌های وحشی بافق است. ارزش ادبی آن به خاطر آرایه‌های ادبی بسیاری که در آن به کار رفته است مورد توجه قرار دارد.

 

شرح پریشانی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی / سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم / بند در سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود / یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آنکس که خریدار شدش من بودم / باعث گرمی بازار شدش من بودم

برای خواندن کامل شعر به ادامه ی مطلب بروید


ادامه مطلب
نويسنده: طاهر تاريخ: شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

میلاد آدم

میلاد آدم

 
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد 


فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد


خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان! پرده دری پیدا شد


آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد



زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد
     
                                       


      

 

محمد اقبال لاهوری

نويسنده: طاهر تاريخ: شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عشق یعنی.....

 

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،

نويسنده: طاهر تاريخ: پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

داریوش(سراب رد پای تو)

 

سراب رد پاي تو  كجاي جاده پيدا شد

كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد

كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم

كه هر شب حرق دستاتو به آغوشم بدهكارم

تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي

تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي

*************

تو آهنگ سكوت تو به دنبال يه تسكينم

صدايي تو جهانم نيست فقط تصوير مي بينم

يه حسي از تو در من هست كه ميدونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز ميذارم

**************

سراب رد پاي تو  كجاي جاده پيدا شد

كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد

كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم

كه هر شب حرق دستاتو به آغوشم بدهكارم

تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي

تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي

 
نويسنده: طاهر تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:داریوش,سراب,ردپا,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

راز من

 

 هيچ جز حسرت نباشد كار من

بخت بد، بيگانه ئي شد يار من

بي گنه زنجير بر پايم زدند

واي از اين زندان محنت بار من

 

 واي از اين چشمي كه مي كاود نهان

روز و شب در چشم من راز مرا

گوش بر در مي نهد تا بشنود

شايد آن گمگشته آواز مرا

 

 گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست

فكرت آخر از چه رو آشفته است

بي سبب پنهان مكن اين راز را

درد گنگي در نگاهت خفته است

 

گاه مي نالد به نزد ديگران

«كاو دگر آن دختر ديروز نيست»

«آه، آن خندان لب شاداب من»

«اين زن افسرده مرموز نيست»

 

گاه مي كوشد كه با جادوي عشق

ره به قلبم برده افسونم كند

گاه مي خواهد كه با فرياد خشم

زين حصار راز بيرونم كند

 

گاه مي گويد كه، كو، آخر چه شد؟

آن نگاه مست و افسونكار تو

ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم

نيست پيدا بر لب تبدار تو

 

من پريشان ديده مي دوزم بر او

بي صدا نالم كه، اينست آنچه هست

خود نمي دانم كه اندوهم ز چيست

زير لب گويم، چه خوش رفتم ز دست

 

 همزباني نيست تا بر گويمش

راز اين اندوه وحشتبار خويش

بي گمان هرگز كسي چون من نكرد

خويشتن را مايه آزار خويش

 

از منست اين غم كه بر جان منست

ديگر اين خود كرده را تدبير نيست

پاي در زنجير مي نالم كه هيچ

الفتم با حلقه زنجير نيست

 

 آه، اينست آنچه مي جستي به شوق

راز من، راز زني ديوانه خو

راز موجودي كه در فكرش نبود

ذره اي سوداي نام و آبرو

 

 راز موجودي كه ديگر هيچ نيست

جز وجودي نفرت آور بهر تو

آه، اينست آنچه رنجم مي دهد

ورنه، كي ترسم ز خشم و قهر تو

 

فروغ فرخزاد

نويسنده: تاريخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:راز من,فروغ فرخزاد , موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سید اشرف الدین گیلانی(ای قلم)

ای قلم


غلغلی انداختی درشهرتهران ای  قلم     خوش حمایت می کنی ازشرع قران ای قلم

گشت از برق تو ظاهر نورایمان ای قلم    مشکلات خلق  گردد  از  تو  اسان  ای   قلم 

                           نیستی ازاد در ایران ویران ای قلم                           

ای قلم  تا  میتوانی در قلمدان  صبر  کن       یوسف اسا سال ها در کنج زندان صبر کن

همچو  یعقوب حزین در بیت الاحزان صبر کن       کور شو بیرون نیا از  شهر کنعان  ای  قلم

                  نیستی  ازاد  در  ایران  ویران  ای  قلم                 

ای قلم پنداشتی   هنگامه ی دانشوری است      دوره ی علم امده هر کس به عرفان مشتری است   

تو نفهمیدی که اوضاع جهان خر تو خری است      خر همان است و  عوض گردیده پالان ای قلم

نیستی ازاد در ایران ویران ای قلم 

اییها الشاعرتو هم از شعر گفتن لال باش   شعر یعنی چه برو حمال شو رمال باش 

چشم  بندی کن میان معرکه نقال باش    حقه بازی کن تو هم مانند رندان ای قلم 

                                    نیستی ازاد در ایران ویران ای قلم                                             

نويسنده: طاهر تاريخ: شنبه 30 بهمن 1389برچسب:سید اشرف الدین گیلانی,ای قلم,تهران, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

صائب تبريزي

 

 
 
 
 گر    قابل  ملال  نيم،  شاد  کن   مرا                 ويران  اگر  نمي‌کني   آباد   کن   مرا
 
حيف است اگر چه کذب رود بر زبان تو                از وعده‌ي  دروغ،  دلي  شاد  کن  مرا
 
پيوسته است   سلسله‌ي  خاکيان  به   هم                 بر هر زمين که سايه کني، ياد کن مرا
 
شايد  به  گرد    قافله‌ي   بيخودان  رسم                 اي  پير   دير ،  همتي  امداد  کن  مرا
 
گشته است خون مرده جهان  ز  آرميدگي                 ديوانه‌  ي   قلمرو   ايجاد   کن    مرا
 
بي  حاصلي  ز  سنگ ملامت بود حصار                چون سرو  بيد  از ثمر  آزاد  کن  مرا
 
دارد به  فکر  صائب  من  گوش  عالمي                يک ره تو نيز گوش به فرياد کن مرا
 
 
نويسنده: تاريخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب: صائب تبريزي ,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سیاوش قمیشی(عادت)

 

عادت

 

 

هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم

انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه می شکنی
اما تو خلوت خودم  تنها فقط مال منی

ترسم اینه که روتنت جای نگاهم بمونه
یا روی تیشه چشات غبار اهم بمونه
تو پاک ساده مثل خواب حتی با بوسه می شکنی
شکل همه ارزوهام تجسم خواب منی

حتی با اینکه هیچ کس مثل من عاشق تو نیست
پیش تو اینه چشام حقیر لایق تو نیست

 

نويسنده: طاهر تاريخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

جامی(عشق)

 

عشق

 


عشق که بازار بتان جای  اوست       سلسله  بر  سلسله  سودای    اوست

 

گرمی بازار خراب است   عشق       اتش   دل   های  کباب   ا ست  عشق

 

گفت به مجنون صنمی در  دمشق       کای   شده  مستغرق   دریای  عشق

 

عشق چه و مرتبه ی عشق چیست     عاشق و معشوق در این پرده کیست؟

 

عاشق یک رنگ و حقیقت شناس     گفت  که  ای  محو   امید   و   هراس

 

نیست بجز عشق در این پرده کس     اول و  اخر  همه  عشق  است  و  بس

 

 

 

نويسنده: طاهر تاريخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:جامی,عشق, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

فریدون مشیری (پرواز با خورشيد)


 بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم

خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست .
آنجا كه ، سراپاي تو ، در روشني صبح
روياي شرابي ست كه در جام بلور است .

آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشيد ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمناي تو باز است !

من نيز چو خورشيد ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم كه نپويم
هر صبح ، در آيينه جادويي خورشيد
چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم !

او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
او يك سرآسوده به بالين ننهادست
من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست .

ما هردو ، در اين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب ، پا به فراريم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده جان ، محو تماشاي بهاريم .

ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد :
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم .

فریدون مشیری

نويسنده: طاهر تاريخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:پرواز با خورشيد ,فریدون مشیری,عشق, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

پروین اعتصامی (شاخ بی بر)

 

شاخ بی بر

 

ان  قصه  شنیدید  که  در باغ  یکی  روز      از     جور     تبرزار    بنالید     سپیدار


کز من نه دگربیخ و بنی ماند و نه شاخی      از  تیشه ی  هیزم  شکن و اره ی نجار


این با که توان گفت که  در  عین  بلندی       دست    قدرم  کرد  به  ناگاه  نگونسار


گفتش تبر اهسته,که جرم تو همین بس      کاین موسم حاصل بود و نیست تو را بار


تا   شام  نیفتاد  صدای   تبر   از   گوش      شد توده در ان باغ سحر هیمه ی بسیار


دهقان چو تنور خود از ان هیمه بر افروخت     بگریست سپیدار و چنین  گفت دگر  بار


اوخ  که  شدم هیزم   و   اتشگر   گیتی     اندام  مرا  سوخت  چنین  ز  اتش  ادبار


خندید  بر  او شعله که از دست که نالی     ناچیزی  تو  کرد  بدین  گونه  تو  را خوار


ان شاخ  که  سر  برکشد  و  میوه  نیارد      فرجام به جز سوختنش  نیست سزاوار


امروز  سرافرازی  دی  را  هنری  نیست      می  باید  از  امسال سخن راند نه از پار

نويسنده: طاهر تاريخ: دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:پروین,اعتصامی,شاخ بی بر, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

وحشی بافقی (نیایش)

نیایش

 

 

الهی  سینه  ای  ده   اتش   افروز         دران سینه دلی وان دل همه سوز


هران دل راکه سوزی نیست دل نیست         دل افسرده غیر از اب و گل نیست


دلم  پر شعله گردان سینه  پر  دود         زبانم   کن   به   گفتن  اتش    الود


کرامت    کن   درونی   درد   پرورد         دلی در وی درون درد  و  برون درد


به  سوزی  ده   کلامم   را   روایی         کز  ان  گرمی   کند ا تش  گدایی


دلم  را  داغ  عشقی بر  جبین   نه         زبانم     را    بیانی    اتشین   ده


سخن   کز   سوز   دل  تابی ندارد         چکد  گر  اب  از   ان   ابی   ندارد


دلی افسرده  دارم  سخت  بی نور         چراغی  زو  به  غایت روشنی دور


بده   گرمی  دل    افسرده ام    را          بر افروزان    چراغ    مرده ام    را


به   راه   این   امید  پیچ   در   پبچ          مرا  لطف  تو  می یابد  دگر  هیچ

 

نويسنده: طاهر تاريخ: دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:وحشی بافقی,نیایش, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

شهریار (نی محزون)

 

نی محزون

 

امشب   ای  ماه به  درد دل من تسکینی      اخر  ای  ماه  تو  همدرد  من  مسکینی


کاهش جان   تو من دارم و  من  می دانم      که تو از دوری خورشید چه ها می بینی


تو هم  ای بادیه پیمای  محبت  چون   من      سر   راحت   ننهادی   به   سر   بالینی


هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک      تو  هم  ای  دامن  مهتاب  پر  از  پروینی


همه در چشمه ی مهتاب غم از  دل شویند      امشب ای مه تو هم از طالع من
  غمگینی


من  مگر   طالع   خود   در  تو  توانم  دیدن      که   تو  ام  اینه  ی  بخت    غبار  اگینی


نی  محزون   مگر   از   تربت   فرهاد دمید      که  کند  شکوه  ز هجران  لب  شیرینی


تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد  خزان      گر خود  انصاف  کنی  مستحق   نفرینی


کی بر این کلبه ی طوفان زده سر خواهی       ای    پرستو    که   پیام  اور   فروردینی


شهریارا     اگر      ایین    محبت     باشد       چه حیاتی  و  چه  دنیای  بهشت  ایینی

 

 

نويسنده: طاهر تاريخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:شهریار,نی محزون, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

خواجوی کرمانی(حدیث مستان)

 

حدیث مستان

 

گفتا تو از کجایی کاشفته می  نمایی ؟         گفتم  منم  غریبی   از   شهر   اشنایی


گفتا کدام مرغی؟ کز  این مقام   خوانی         گفتم که خوش نوایی  از  باغ   بی  نوایی


گفتا زقید هستی رومست شو که رستی         گفتم به می پرستی جستم زخود رهایی


گفتا جوی نیرزی گر زهد   و  توبه   ورزی        گفتم که توبه  کردم  از  زهد  و   پارسایی


گفتا به دل  ربایی  ما را  چگونه دیدی  ؟         گفتم چو خرمنی گل  در  بزم  دل   ربایی

 

گفتا بگو که خواجو در چشم ما  چه بیند؟         گفتم حدیث مستان  سری   بود  خدایی

 

نويسنده: طاهر تاريخ: شنبه 23 بهمن 1389برچسب:خواجوی کرمانی,حدیث مستان, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

حمیدی شیرازی (قوی زیبا)

 

قوی زیبا

 

شنیدم    که   چون   قوی  زیبا  بمیرد      فریببنده     زاد   و    فریبا    بمیرد


شب   مرگ   تنها   نشیند  به  موجی      رود گوشه ای دور   و  تنها   بمیرد


دران گوشه چندان غزل خواند ان شب      که  خود در  میان غزل   ها   بمیرد


گروهی   بر  انند   کاین   مرغ    شیدا      کجا  عاشقی  کرد   ان  جا  بمیرد


شب   مرگ   از   بیم   ان   جا   شتابد     که  از  مرگ  غافل شود  تا  بمیرد


من  این   نکته   گیرم   که   باور   نکردم     ندیدم   که  قویی به  صحرا  بمیرد


چو    روزی    زاغوش   دریا     بر     امد      شبی  هم   در  اغوش  دریا بمیرد


تو   دریای   من   بودی     اغوش    واکن     که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

 

نويسنده: طاهر تاريخ: جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

فریدون مشیری(کوچه)

 

کوچه

 

 


بی تو مهتاب شبی از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه که بودم،
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگوشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم.
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام.
...
يادم آيد تو به من گفتی: از اين عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن!
آب، آيئنه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی ازين شهر سفر کن!
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی! من نه رميدم نه گسستم.
باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق ندانم. سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم!
...
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشيندم.
پای در دامن اندوه کشيدم.
نگسستم، نرميدم...
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی از آن کوچه گذر هم!...
بی تو اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

نويسنده: طاهر تاريخ: جمعه 22 بهمن 1385برچسب:فریدون مشیری,کوچه, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

SHAHRESARGARMY@YAHOO.COM

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

راههای جاویدان شدن

© All Rights Reserved to ahooramazda.LoxBlog.Com | Template By: شهر سرگرمی